www.iiiWe.com » داستان جالب شغل عجیب

 صفحه شخصی جلال بهرامی   
 
نام و نام خانوادگی: جلال بهرامی
استان: اصفهان - شهرستان: اصفهان
رشته: کارشناسی عمومی
تاریخ عضویت:  1390/10/07
 روزنوشت ها    
 

 داستان جالب شغل عجیب بخش عمومی

21

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با ۶۰ صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره ۱۵۰ صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا ۱۵۸۶ گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد
مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی.

چهارشنبه 26 بهمن 1390 ساعت 12:20  
 نظرات    
 
مطلب کیانی زاد 20:00 چهارشنبه 26 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
جالب بود تشکر
مهدی حمزه زاده آذر 21:05 چهارشنبه 26 بهمن 1390
0
 مهدی حمزه زاده آذر
ممنون داش جلال
مجید صابر 21:09 چهارشنبه 26 بهمن 1390
1
 مجید صابر
همه مشاورین خبره نیستند ولی اوج بی انصافی در قصه موج میزد . ممنون
بهزاد اکابری 05:03 پنجشنبه 27 بهمن 1390
0
 بهزاد اکابری
جلال جان چند نکته:
اول اینکه داستان رو درست نقل قول کن. چون از وسط داستان شروع کردی و چون میخواستی به مشاورین ساختمان بزنی اصل داستان رو کامل تعریف نکردی. یعنی امانت داری نکردی که ای وای!!!!!
دوم با مشاور ها تا زمانی که خودت مشاور نشدی شوخی نکن
چون این داستان رو خود مشاورین که البته لازم به ذکر هست که مشاورین مدیریت واسه خودشون درست کردن و نقل قولش بدونه ذکر ماخذ و رعایت شرط امانت داری در محافل غیر از محافل مشاورین مدیریتی به لحاظ شرعی!!!!! ایراد داره. که ای وای!!!!!!
سوم اینکه در حوزه ساختمان امیدوارم این قصه صدق نکنه ولی واقعیت اینه که تو حوزه مشاوره مدیریت هم واقعاً اینطور نیست، چون حداقل خود من نزدیک به ده سال هست که به عنوان مشاور سیستم های مدیریتی و بهبود کسب و کار بصورت حرفه ای فعالیت میکنم و با وجود مشکلات فراوان حرفه ای، که تا وارد این حرفه نشدی به عمق مشکلات سخت و شیرین پیش رو پی نخواهی برد، کماکان مثل خیلی از همکارانم به حرفه و شغلمون عشق میورزیم. و این داستان هم یک شوخی درون صنفی بیشتر نیست.
به همین دلیل هست که میگم تا خودت مشاور نشدی با مشاور ها شوخی نکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی به هر حال به خاطر نقل این داستان و به عنوان یک مشاور ازت تشکر میکنم و واست آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.
پیروز باشی با رعایت کپی رایت.
جلال بهرامی 11:01 پنجشنبه 27 بهمن 1390
0
 جلال بهرامی
سلام به همه دوستان بخصوص داش مهدی
جناب اکابری از نکات شما بسیار سپاسگزارم.در مورد شروع از وسط داستان بنده کاملا بی تقصیر وبی خبرم و اصلا یادم نمیآد چند روز پیش این روزنوشت را ارسال کردم, بنده در اینباره اعتراضی ندارم چون شاید یکسری قوانین هست که من نمیدونم! در هر صورت این روز نوشت بمعنای شوخی با مشاورین عزیز اصلا نبوده و نیست و برداشت جالبی از این موضوع نداشتید. انتقاد و صحبت و داستان یا تمثیل هرگز بمعنی استهزاء و شوخی نیست!! ما خیلی راحت درباره ی همه نوع شغلها اظهار نظر میکنیم اما بمحض صحبت راجع به تخصص خودمان موضع گیری .... میکنیم!با عرض معذرت از همه دوستان این قسمت اول داستان بوده که بنده اصلا در جریان حذف آن نبودم.چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و کله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد. راننده ی آن اتومبیل که یک مرد جوان بسیار شیک پوش، با لباس های مارک دار سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.و ادامه داستان.........
رضا مهیاری 12:37 پنجشنبه 27 بهمن 1390
0
 رضا مهیاری
داستان نصفه بود
مائده علیشاهی 21:00 شنبه 29 بهمن 1390
0
 مائده علیشاهی
بسیار ممنون
جالب بود
سید ابراهیم موسوی نژاد 21:27 یکشنبه 30 بهمن 1390
0
 سید ابراهیم موسوی نژاد
پاسخ بسیار حکیمانه ای بود.
البته قابل توجه شرکتهای مهندسین مشاور
سید مراد دادور 18:13 پنجشنبه 4 اسفند 1390
0
 سید مراد دادور
سپاس زیبا بود